۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۷

دلا از جان زبان درکش که جانان
نکو داند زبان بی زبانان

اگر برگ گلت باشد چو بلبل
مترس از خار خار باغبانان

طبیبانرا اگر دردی نباشد
چه غم باشد ز درد ناتوانان

نیندیشد معاشر در شبستان
شبان تیره از حال شبانان

خرد با عشق برناید که پیران
زبون آیند در دست جوانان

ندارد موئی از موئی تفاوت
میان لاغر لاغر میانان

شراب تلخ چون شکر کنم نوش
بیاد شکر شیرین دهانان

اگر جانان برآرد کام جانم
کنم جانرا فدای جان جانان

میانش در ضمیر خرده بینان
دهانش در گمان خرده دانان

نشان دل چه می‌پرسی ز خواجو
نپرسد کس نشان بی نشانان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.