۳۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۲

یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان
وین خسته را بکام دل خویشتن رسان

داغ فراق تا بکیم بر جگر نهی
یک روز مرهمی بدل ریش من رسان

از حد گذشت ناله و افغان عندلیب
بازش بشاخ سنبل و برگ سمن رسان

بفرست بوی پیرهن از مصر و یکنفس
آرامشی بسا کن بیت الحزن رسان

از مطبخ نوال حبیب حرم نشین
آخر نواله‌ئی به اویس قرن رسان

خورشید را بذرهٔ بی خواب و خور نمای
گل را دگر بلبل شیرین سخن رسان

تا چند بینوا بزمستان توان نشست
بوی بهار باز بمرغ چمن رسان

تا کی مرا بدرد فراق امتحان کنی
از وصل مژده‌ای بمن ممتحن رسان

خواجو ز داغ و درد جدائی بجان رسید
از غربتش خلاص ده و با وطن رسان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.