۴۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰۱

از عمر چو این یک دو نفس بیش نداریم
بنشین نفسی تا نفسی با تو برآریم

چون دل بسر زلف سیاه تو سپردیم
باز آی که تا پیش رخت جان بسپاریم

جز غم بجهان هیچ نداریم ولیکن
گر هیچ نداریم غم هیچ نداریم

ز آنروی که از روی نگارین تو دوریم
رخسار زر اندوده به خونابه نگاریم

دیوانه آن غمزهٔ عاشق کش مستیم
آشفتهٔ آن سلسلهٔ غالیه باریم

با طلعت زیبای تو در باغ بهشتیم
با بوی خوشت همنفس باد بهاریم

از باده نوشین لبت مست و خرابیم
وز نرگس مخمور تو در عین خماریم

هم در تو اگر زانکه ز دست تو گریزیم
هم با تو اگر زانکه پیام تو گزاریم

چون فاش شد این لحظه ز ما سر انا الحق
فتوی بده ای خواجه که مستوجب داریم

آنرا غم دارست که دور از رخ یارست
ما را چه غم از دار که رخ در رخ یاریم

دی لعل روان بخش تو می‌گفت که خواجو
خوش باش که ما رنج تو ضایع نگذاریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.