۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۲

ما نوای خویش را در بینوائی یافتیم
فخر بر شاهان عالم در گدائی یافتیم

ز آشنا بیگانه گشتیم از جهان و جان غریب
در جوار قرب جانان آشنائی یافتیم

سالها بانگ گدائی بر در دلها زدیم
لاجرم بر پادشاهان پادشائی یافتیم

ای بسا شب کاندرین امید روز آورده‌ایم
تا کنون از صبح وصلش روشنائی یافتیم

ترک دنیی گیر و عقبی زانکه در عین الیقین
زهد و تقوی را خلاف پارسائی یافتیم

چون ازین ظلمت سرای خاکدان بیرون شدیم
هر دو عالم روشن از نور خدائی یافتیم

سالکان راه حق را در بیابان فنا
از چهار و پنج و هفت و شش جدائی یافتیم

از جناب بارگاه مالک ملک وجود
هر زمان توقیع قدر کبریائی یافتیم

کفر و دین یکسان شمر خواجو که در لوح بیان
کافری را برتر از زهد ریائی یافتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.