۴۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۷

ای لاله برگ خویش نظرت گلستان چشم
یاقوت آبدار تو قوت روان چشم

خیل خیال خال تو بیند بعینه و
در هر طرف که روی کند دیدبان چشم

دور از توام ز دیده نماند نشان ولیک
برخاک درگه تو بماند نشان چشم

یکدم بیاد آن لب و دندان در نثار
خالی نشد ز گوهر و لعلم دکان چشم

روز سپید اگر نه بروی تو دیده‌ام
یا رب سیاه باد مرا خان و مان چشم

ای بس که ما بسوزن مژگان کشیده‌ایم
زنجیره‌های جعد تو بر پرنیان چشم

چون می‌روی کجا نشود ملک دل خراب
ما را که رود می‌رود از ناودان چشم

پستان سیمگون تو با اشک لعل ما
آن نار سینه آمد و این ناردان چشم

خواجو نگر که رستهٔ پروین ز تاب مهر
هر صبح بیتو چون گسلد ز آسمان چشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.