۳۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۲

گر می‌کشندم ور می‌کشندم
گردن نهادم چون پای بندم

گفتم ز قیدش یابم رهائی
لیکن چو آهو سر در کمندم

سرو بلندم وقتی در آید
کز در درآید بخت بلندم

بر چشم پرخون چون ابر گریم
بر دور گردون چون برق خندم

پند لبیبان کی کار بندم
زیرا که سودی نبود ز پندم

جور تو سهلست ار می‌پسندی
لیکن ز دشمن ناید پسندم

گر خون برآنی کز من برانی
از زخم تیغت نبود گزندم

صورت نبندم مثل تو در چین
زیرا که مثلت صورت نبندم

گفتی که خواجو در درد میرد
آری چه درمان چون دردمندم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.