۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۴

تخفیف کن از دور من این باده که مستم
وزغایت مستی خبرم نیست که هستم

بر بوی سر زلف تو چون عود برآتش
می‌سوزم و می‌سازم و با دست بدستم

در حال که من دانهٔ خال تو بدیدم
در دام تو افتادم و از جمله برستم

دیشب دل دیوانهٔ بگسسته عنانرا
زنجیر کشان بردم و در زلف تو بستم

با چشم تو گفتم که مکن عربده جوئی
گفت از نظرم دور شو این لحظه که مستم

زان روز که رخسار چو خورشید تو دیدم
چون سنبل هندوی تو خورشید پرستم

آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت
آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم

شاید که ز من خلق جهان دست بشویند
گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم

هر چند شکستی دل خواجو بدرستی
کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.