۳۴۴ بار خوانده شده
من ز دست دیده و دل در بلا افتادهام
ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتادهام
هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که چه
تا چه افتادست کز چشم شما افتادهام
کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان
همچو بلبل در زمستان بینوا افتادهام
گر چه هر کو می خورد از پا در افتد عاقبت
من چو دور افتادهام از می چرا افتادهام
با کسی افتاد کارم کو ز کارم فارغست
بنگرید آخر که از مستی کجا افتادهام
ایکه گفتی گر سر این کارداری پای دار
دست گیر اکنون که از دستت ز پا افتادهام
آتش مهرم چو در جان شعله زد گرمی مکن
گر چون ذره زیر بامت از هوا افتادهام
میروی مجموع و من پیوسته همچون گیسویت
از پریشانی که هستم در قفا افتادهام
قاضی ار گوید که خواجو چون درین کار اوفتاد
گو مکن آنکار کز حکم قضا افتادهام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتادهام
هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که چه
تا چه افتادست کز چشم شما افتادهام
کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان
همچو بلبل در زمستان بینوا افتادهام
گر چه هر کو می خورد از پا در افتد عاقبت
من چو دور افتادهام از می چرا افتادهام
با کسی افتاد کارم کو ز کارم فارغست
بنگرید آخر که از مستی کجا افتادهام
ایکه گفتی گر سر این کارداری پای دار
دست گیر اکنون که از دستت ز پا افتادهام
آتش مهرم چو در جان شعله زد گرمی مکن
گر چون ذره زیر بامت از هوا افتادهام
میروی مجموع و من پیوسته همچون گیسویت
از پریشانی که هستم در قفا افتادهام
قاضی ار گوید که خواجو چون درین کار اوفتاد
گو مکن آنکار کز حکم قضا افتادهام
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.