۴۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۱

رحمتی گر نکند بر دلم آن سنگین دل
چون تواند که کشد بار غمش چندین دل

زین صفت بر من اگر جور کند مسکین من
ور ازین پس ندهد داد دلم مسکین دل

من ازین در به جفا باز نگردم که مرا
پای بندست در آن سلسلهٔ مشکین دل

با گلستان جمالش نکشد فصل بهار
اهل دل را به تماشای گل و نسرین دل

خسرو ار بند وگر پند فرستد فرهاد
برنگیرد بجفا از شکر شیرین دل

دلم از صحبت خوبان نشکیبد نفسی
ای عزیزان من بیدل چکنم با این دل

نکند سوی دل خستهٔ خواجو نظری
آه از آن دلبر پیمان شکن سنگین دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.