۳۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۰

سبحان من تقدس بالعز و الجلال
سبحان من تفرد بالجود و الجمال

آن مالکی که ملکت او هست بر دوام
وان قادری که قدرت او هست بر کمال

سلطان بی وزیر و جهاندار لم یزل
دیان بی نظیر و خداوند لا یزال

گویای بی تلفظ و بینای بی بصر
دانای بی تفکر و دارای بی ملال

سبیح بلبل سحری حی لا ینام
ورد زبان کبک دری رب ذوالجلال

حرفیست کاف و نون ز طوامیر صنع او
وز قاف تا بقاف برین حرف گشته دال

از آب لطف او متبسم شود ریاض
وز باد قهر او متزلزل شود جبال

در گوش آسمان کشد از زر مغربی
هر مه به امر کن فیکون حلقهٔ ملال

گاهی ز ماه نو کند ابروی زال زر
گاهی از آفتاب کشد تیغ پور زال

کیوان بحکم اوست برین برج پاسبان
بهرام از امر اوست برین قلعه کوتوال

ای قصر کبریای تو محفوظ از انهدام
وی ملک بی زوال تو محروس از انتقال

وی بوستان لطف تو بی وصمت ذبول
وی آفتاب لطف تو بی نسبت زوال

ایوان وحدت تو مبرا از انحطاط
وارکان قدرت تو معرا از اختلال

بشکسته در قفای تو شهباز عقل پر
و افکنده در هوای تو سیمرغ وهم بال

بر دوش روز خاوری از شب فکنده زلف
بر روی صبح مشرقی از شام کرده خال

وهم از سرادقات جلال تو قاصرست
ور عقل ره برد بتو نبود به جز خیال

خواجو گر التماس ازین در کند رواست
از پادشه اجابت و از بندگان سؤال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.