۷۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۸

یکدم ز قال بگذر اگر واقفی ز حال
کانرا که حال هست چه حاجت بود بقال

برلوح کائنات مصور نمی‌شود
نقشی بدین جمال و جمالی بدین کمال

آنجا که یار پرده عزت برافکند
عارف کمال بیند و اهل نظر جمال

خون قدح بمذهب مستان حرام نیست
کز راه شرع خون حرامی بود حلال

جانم بجام لعل تو دارد تعطشی
چون تن به جان و تشنه به سرچشمهٔ زلال

آنها که دام بر گذر صید می‌نهند
اندیشه کی کنند ز مرغ شکسته بال

در هر چه هست چون بخیالت نظر کنم
گر جز جمال روی تو بینم زهی خیال

در راه عشق بعد منازل حجاب نیست
دوری گمان مبر که بود مانع وصال

خواجو اگر بعین حقیقت نظر کنی
وصل در جدائی و هجران در اتصال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.