۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۷۴

چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف
در آب معقد فکن آن آتش نشاف

گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست
کآهوی شب افتاد کنون نافه‌اش از ناف

منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی
بی جام مصفا نتواند که شود صاف

میخوارهٔ سرمست بدنیا نکند میل
دیوانهٔ مدهوش ز دانش نزند لاف

صید صلحا می کند آن آهوی صیاد
خون عقلا می‌خورد این غمزهٔ سیاف

هر دم که شود درج عقیقت گهر افشان
گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف

آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست
بر وی چه بود گر بگشائی در اعطاف

کام دل درویش جزین نیست که گه گاه
در وی نگرد شاه جهان از سرالطاف

آن به که زبان در کشم از وصف جمالت
زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف

نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم
گفتند که کس قلب نیارد برصراف

خواجو بملامت ز درت باز نگردد
عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.