۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۳

ای حلقه زده افعی مشکین تو بر دوش
وی خنده زده شکر شیرین تو بر نوش

از کوه نتابد چو تو خورشید کمربند
وز باغ نخیزد چو تو شمشاد قبا پوش

چون دوش شبی تیره ندیدم بدرازی
الا شب زلفت که زیادت بود از دوش

ماندست مرا حسرت دیدار تو در دل
کردست دلم حلقهٔ گیسوی تو در گوش

دارم ز تو دلبستگی و مهر و وفا چشم
لیکن چکنم گر تو نداری دل من گوش

خاموش که چون گل بشکر خنده در آید
با بلبل بیدل نتوان گفت که خاموش

زان داروی بیهوشی اگر صبح توانی
در ده قدحی تا ز حریفان ببرد هوش

تخفیف کن از دور من سوخته جامی
کاتش چو زیادت شود از سر برود جوش

خواجو اگرت دست دهد دولت وصلش
زنهار مگو با کس و بر می‌خور و می‌پوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.