۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۷

آنکه جز نام نیابند نشان از دهنش
بر زبان کی گذرد نام یکی همچو منش

راستی را که شنیدست بدینسان سروی
که دمد سنبل سیراب ز برگ سمنش

هرکه در چین سر زلف بتان آویزد
آستین پر شود از نافهٔ مشک ختنش

گر چه از مصر دهد آگهی انفاس نسیم
بوی یوسف نتوان یافت جز از پیرهنش

هر غریبی که مقیم در مه رویان شد
تا در مرگ کجا یاد بود از وطنش

کشتهٔ عشق چو از خاک لحد برخیزد
چو نکوتر نگری تر بود از خون کفنش

من نه آنم که بتیغ از تو بگردانم روی
شمع دلسوخته نبود غم گردن زدنش

دوش خواجو سخنی از لب لعلت می‌گفت
بچکید آب حیات از لب و ترشد سخنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.