۴۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۳

مستم ز دو چشم نیمه مستش
وز پای درآمدم ز دستش

گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش

آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش

جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش

هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش

در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش

یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.