۴۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۸

این غزل یک دو نوبت از سرسوز
بلبلی باز گفت در نوروز

کای گل تازه روی خندان لب
وی دلارای بوستان افروز

گر بدانستمی که فرقت تو
اینچنین صعب باشد و دلسوز

از تو خالی نبودمی یکدم
وز تو دوری نجستمی یک روز

من چنین از تو دور و بر وصلت
خار سر تیز از آن صفت پیروز

در دلم زان دراز سوختنیست
این همه زخم ناوک دلدوز

گل بخندید و گفت خامش باش
و آتش دل ز خار بر مفروز

اگرت هست برگ صحبت ما
دیدهٔ باز را به خار بدوز

برکناری برو چو چنگ بساز
در میانی بیا چو عود بسوز

هر که دارد سر محبت تو
گو ز خواجو بیا وعشق آموز

وین گهرها که می‌کند تضمین
یک بیک میگزین و میاندوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.