۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۰

پندم به چه عقل می‌دهد پیر
بندم بچه جرم می‌نهد میر

کز حلقهٔ زلف او دلم را
کس باز نیاورد بزنجیر

تدبیر چه سود از آنکه نتوان
آزاد شدن ز بند تقدیر

ما بی رخ او و نالهٔ زار
او با می لعل و نغمهٔ زیر

در دیده کشم بجای مژگان
گر زآنکه ز شست او بود تیر

بسیار ورق که درخیالش
کردیم بخون دیده تحریر

از دست برون شدم چه درمان
وز پای درآمدم چه تدبیر

هر خواب که دوش دیده بودم
جز چشم تواش نبود تعبیر

تا وقت سحرنگر که خواجو
نالد همه شب چو مرغ شبگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.