۳۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۷

حبذا پای گل و صبحدم و فصل بهار
باده در دست و هوا در سر و لب بر لب یار

بی رخ یار هوای گل و گلزارم نیست
زانکه با دست نسیم چمن و بوی بهار

همه بتخانهٔ چین نقش و نگارست ولیک
اهل معنی نپرستند مگر نقش نگار

در دل تنگ من آمد غم و جز یار نیافت
اوست کاندر حرم عشق تو می‌یابد بار

سکه روی مرا نقش نبینی زانروی
که درستست که چشمت نبود بر دینار

خرم آنروز که من بوسه شمارم ز لبت
گر چه بیرون ز قیامت نبود روز شمار

گفتی از لعل لبت کام بر آرم روزی
چون مراد من دلسوخته اینست برآر

از میانت چو کمر میل کنارست مرا
گر چه بی زر ز میانت نتوان جست کنار

گر بتیغش بزنی روی نپیچد خواجو
که دلش را سر یارست و تنش را سر دار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.