۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۴

قلم گرفتم و می‌خواستم که بر طومار
تحیتی بنویسم بسوی یار و دیار

برآمد از جگرم دود آه و آتش دل
فتاد در نی کلکم ز آه آتش بار

امید بود که کاری برآید از دستم
ز پا فتادم و از دست برنیامد کار

اگر چه باد بود پیش ما حکایت تو
برو نسیم و پیامی از آن دیار بیار

کدام یار که او بلبل سحر خوانرا
ز نوبهار دهد مژده جز نسیم بهار

ز دور چرخ فتادم بمنزلی که صبا
سوی وطن نبرد خاک من برون ز غبار

خیال روی نگارین آن صنم هر دم
کنم بخون جگر بر بیاض دیده نگار

دلم به سایهٔ دیوار او بود مائل
در آن زمان که گل قالبم بود دیوار

میان او بکنارت کجا رسد خواجو
کزین میان نتواند رسید کس بکنار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.