۳۱۸ بار خوانده شده
زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار
گل روی تو برده آب گلنار
از آن پوشم رخ از زلفت که گویند
نمیباید نمودن زر به طرار
بود بی لعل همچون ناردانت
دلم پر نار و اشکم دانهٔ نار
اگر ناوک نمیاندازد از چیست
کمان پیوسته بر بالین بیمار
چو عین فتنه شد چشم تو چونست
که دائم خفته است و فتنه بیدار
دو چشم سیل بار و روی زردم
شد این رود آور و آن زعفران زار
مرا بت قبله است و دیر مسجد
مرا می زمزمست و کعبه خمار
دل پر درد را دردست درمان
تن بیمار را رنجست تیمار
چو انفاس عبیر افشان خواجو
ندارد نافهئی در طبله عطار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گل روی تو برده آب گلنار
از آن پوشم رخ از زلفت که گویند
نمیباید نمودن زر به طرار
بود بی لعل همچون ناردانت
دلم پر نار و اشکم دانهٔ نار
اگر ناوک نمیاندازد از چیست
کمان پیوسته بر بالین بیمار
چو عین فتنه شد چشم تو چونست
که دائم خفته است و فتنه بیدار
دو چشم سیل بار و روی زردم
شد این رود آور و آن زعفران زار
مرا بت قبله است و دیر مسجد
مرا می زمزمست و کعبه خمار
دل پر درد را دردست درمان
تن بیمار را رنجست تیمار
چو انفاس عبیر افشان خواجو
ندارد نافهئی در طبله عطار
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.