۴۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۱

بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید
که دلش هر نفس از شوق بپرواز آید

آنکه بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت
باز ناید وگر آید ز سر ناز آید

همدمی کو که برو عرضه کنم قصه شوق
هم دل خسته مگر محرم این راز آید

از سر کوی تو هر مرغ که پرواز کند
جان من نعره زنان پیش رهش باز آید

هر نسیمی که از آن خطه نیاید با دست
خنک آن باد که از جانب شیراز آید

ما دگر در دهن خلق فتادیم ولیک
چاره نبود زر اگر در دهن گاز آید

لاله رخساره بخون شوید و سیراب شود
سرو کوتاه کند دست و سرافراز آید

بلبلی را که بود برگ گلش در دم صبح
بجز از ناله شبگیر که دمساز آید

گر سگ کوی تو بر خاک من آواز دهد
جان من با سگ کوی تو به آواز آید

ور چو چنگم بزنی عین نوازش باشد
ساز بی ضرب محالست که بر ساز آید

بلبل دلشده گلبانگ زند خواجو را
که درین فصل کسی از گل و می باز آید ؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.