۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸

مرا وقتی نگاری خرگهی بود
که قدش غیرت سرو سهی بود

نه از باغش مرا برگ جدائی
نه از سیبش مرا روی بهی بود

بشب روشن شدی راهم ز رویش
ز مویش گر چه بیم گمرهی بود

ز چشم آهوانش خواب خرگوش
نه از مستی ز عین روبهی بود

سخن کوته کنم دور از جمالش
مراد از عمر خویشم کوتهی بود

رخم پر ناردان می‌شد ز خوناب
که از نارش دمی دستم تهی بود

ز مردان رهش خواجو در این راه
کسی کو جان بداد آنکس رهی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.