۵۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۲

آن زمان کز من دلسوخته آثار نبود
بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود

کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند
گر چه بی روی تو ما را سر بازار نبود

هر که با صورت خوب تو نیامد در کار
چون بدیدیم به جز صورت دیوار نبود

هیچ خسرو نشنیدیم که همچون فرهاد
بستهٔ پستهٔ شیرین شکر بار نبود

هرگز از گلبن ایام که چیدست گلی
که از آن پس سر و کارش همه با خار نبود

از سر دار میندیش که در لشکر عشق
علم نصرت منصور به جز دار نبود

خواجو انفاس تو این نکهت مشکین ز چه یافت
که چنین غالیه در طلبهٔ عطار نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.