۳۵۱ بار خوانده شده
تا ترا برگ ما نخواهد بود
کار ما را نوا نخواهد بود
از دهانت چنین که میبینیم
کام جانم روا نخواهد بود
چین زلف ترا اگر بمثل
مشک خوانم خطا نخواهد بود
سر پیوند آرزومندان
خواهدت بود یا نخواهد بود
می صافی بده که صوفی را
هسچ بی می صفا نخواهد بود
آنکه بیگانه دارد از خویشم
با کسی آشنا نخواهد بود
چند را نیم اشک در عقبش
کالتفاتش بما نخواهد بود
سخن یار اگر بود دشنام
ورد ما جز دعا نخواهد بود
ماجرائی که اشک میراند
به از آن ماجرا نخواهد بود
خیز خواجو که هیچ سلطانرا
غم کار گدا نخواهد بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کار ما را نوا نخواهد بود
از دهانت چنین که میبینیم
کام جانم روا نخواهد بود
چین زلف ترا اگر بمثل
مشک خوانم خطا نخواهد بود
سر پیوند آرزومندان
خواهدت بود یا نخواهد بود
می صافی بده که صوفی را
هسچ بی می صفا نخواهد بود
آنکه بیگانه دارد از خویشم
با کسی آشنا نخواهد بود
چند را نیم اشک در عقبش
کالتفاتش بما نخواهد بود
سخن یار اگر بود دشنام
ورد ما جز دعا نخواهد بود
ماجرائی که اشک میراند
به از آن ماجرا نخواهد بود
خیز خواجو که هیچ سلطانرا
غم کار گدا نخواهد بود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.