۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۴

مستم آنجا مبر ای یار که سرمستانند
دست من گیر که این طایفه پردستانند

آن دو جادوی فریبنده افسون سازش
خفته‌اند این دم از آن روی که سرمستانند

در سراپردهٔ ما پرده‌سرا حاجت نیست
زانکه مستان همه طوطی شکر دستانند

مهر ورزان که وصالت بجهانی ندهند
با جمال تو دو عالم بجوی نستانند

عاشقان با تو اگر زانکه بزندان باشند
با گلستان جمالت همه در بستانند

زلف و خال تو بخط ملک ختا بگرفتند
هندوان بین که دگر خسرو ترکستانند

زیردستان تهیدست بلاکش خواجو
جان ز دستش نبرند ار بمثل دستانند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.