۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱

نور رویت تاب در شمع شبستان افکند
اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند

ای بسا دود جگر کز مهر رویت هر شبی
شمع عالمتاب گردون در شبستان افکند

صوفی صافی گر از لعل تو جامی در کشد
خویشتن را در میان می پرستان افکند

راستی را ترک تیرانداز مستت هر نفس
کشته‌ئی را از هوا برخاک میدان افکند

درج یاقوت گهر پوشت چو گردد در فشان
از تحیر خون دل در جان مرجان افکند

یک نظر در کار خواجو کن که هر شب در فراق
ز آتش مهرت شرر در کاخ کیوان افکند

نزد طوفان سرشکش بین که ابر نوبهار
از حیا آب دهن بر روی عمان افکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.