۳۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۸

دل بدست یار و غم در دل بماند
خارم اندر پای و پا در گل بماند

ما فرو رفتیم در دریای عشق
وانکه عاقل بود بر ساحل بماند

ساربان آهسته رو کاصحاب را
چشم حسرت در پی محمل بماند

کی تواند زد قدم با کاروان
ناتوانی کاندرین منزل بماند

یادگار کشتگان ضرب عشق
نیم جانی بود و با قاتل بماند

ای پسر گر عاقلی دیوانه شو
کانکه او دیوانه شد عاقل بماند

کبک را بنگر که چون شد پای بند
چشم بازش در پی طغرل بماند

هر که او در عاشقی عالم نشد
تا قیامت همچنان جاهل بماند

دل چو رویش دید و جانرا در نباخت
خاطر خواجو عظیم از دل بماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.