۳۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۷

چو ترک مهوشم از خواب مست برخیزد
خروش و ناله ز اهل نشست برخیزد

خیال بادهٔ صافی ز سر برون کردن
کجا ز دست من می پرست برخیزد

چنین که شمع سر افشاند و از قدم ننشست
گمان مبر که کسی را ز دست برخیزد

گهی که شست گشاید هزار نعره زند
نگار صف شکنم را ز شست برخیزد

معینست که آنماه پیکر از سر مهر
کنون که عهد مودت شکست برخیزد

شبی دراز بسا نالهٔ دل مجروح
کزان دو زلف دلاویز پست برخیزد

کسی که خاک شود در لحد پس از صد سال
ببوی آن سر زلف چو شست برخیزد

ز رشک آنک تو با هرکه هست بنشینی
روان من ز سر هر چه هست برخیزد

چو چشم مست تو خواجو به حشر یاد کند
ز خوابگاه عدم نیمه مست برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.