۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۳

کس نیست که دست من غمخوار بگیرد
یا دادم از آن دلبر عیار بگیرد

هر لحظه سرشکم بدود گرم و بشوخی
جیب من دلخستهٔ بیمار بگیرد

کی بار دهد شاخ امید من اگر یار
ترک من بیچاره بیکبار بگیرد

فرهاد چو یاد آورد از شکر شیرین
خوناب دلش دامن کهسار بگیرد

سیلاب سرشکست که هنگام عزیمت
پیش ره یاران وفادار بگیرد

ساقی بده آن می که دل لالهٔ سیراب
بی بادهٔ گلرنگ ز گلزار بگیرد

هر دم که در آن نرگس پر خواب تو بینم
خون جگرم دیده بیدار بگیرد

ترسم که برآرم نفسی از دل پردرد
و آئینه رخسار تو زنگار بگیرد

چون نافهٔ تاتار دلم خون شود از غم
چون گرد مهت نافهٔ تاتار بگیرد

خواجو ز چه معنی ز برای قدحی می
هر لحظه در خانهٔ خمار بگیرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.