۳۴۶ بار خوانده شده
من خاک آن بادم که او بوی دلارام آورد
در آتشم ز آب رخش کاب رخ من میبرد
آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست
طوطی خطش از چه رو پر بر شکر میگسترد
سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش
این دست بر سر میزند و آن جامه بر تن میدرد
من تحفه جان میآورم بهر نثار مقدمش
وان جان شیرین از جفا ما را بجان میآورد
زلف سیه کارش نگر و آنچشم خونخوارش نگر
کاین قصد جانم میکند و آن خون جانم میخورد
هنگام تیر انداختن گر بر من آرد تاختن
در پای او سر باختن عاشق بجان و دل خرد
بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی
جانا ز خشم وآشتی بگذر که این هم بگذرد
گه گه به چشم مرحمت برما نظر میکن ولی
سلطان ز کبر و سلطنت در هر گدائی ننگرد
زان سنبل عنبر شکن خواجو چو میراند سخن
مییابم از انفاس او بوئی که جان میپرورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در آتشم ز آب رخش کاب رخ من میبرد
آنکو لبش گاه سخن هم طوطی و هم شکرست
طوطی خطش از چه رو پر بر شکر میگسترد
سرو از قد چون عرعرش گل پیش روی چون خورش
این دست بر سر میزند و آن جامه بر تن میدرد
من تحفه جان میآورم بهر نثار مقدمش
وان جان شیرین از جفا ما را بجان میآورد
زلف سیه کارش نگر و آنچشم خونخوارش نگر
کاین قصد جانم میکند و آن خون جانم میخورد
هنگام تیر انداختن گر بر من آرد تاختن
در پای او سر باختن عاشق بجان و دل خرد
بگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی
جانا ز خشم وآشتی بگذر که این هم بگذرد
گه گه به چشم مرحمت برما نظر میکن ولی
سلطان ز کبر و سلطنت در هر گدائی ننگرد
زان سنبل عنبر شکن خواجو چو میراند سخن
مییابم از انفاس او بوئی که جان میپرورد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.