۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۵

پشت بر یار گمان ابرو ما نتوان کرد
خویشتن را هدف تیر بلا نتوان کرد

کشتهٔ تیغ ملامت برضا نتوان شد
حذر از ضربت شمشیر قضا نتوان کرد

گر چه از ما بخطا روی بپیچید و برفت
ترک آن ترک ختائی بخطا نتوان کرد

قامتش را به صنوبر نتوان خواندن از آنک
نسبت سرو خرامان بگیا نتوان کرد

باغبان گومکن افغان که بهنگام بهار
مرغ را از گل صد برگ جدا نتوان کرد

گر نخواهی که رود دانش و هوش تو برود
گوش بر زمزمهٔ پرده‌سرا نتوان کرد

گر به خنجر زندم روی نتابم ز درش
زانکه با او بجفا ترک وفا نتوان کرد

گو بشمشیر بکش یا ز کمندش برهان
صید را این همه در قید رها نتوان کرد

نام خواجو برآن خسرو خوبان که برد
زانکه درحضرت شه یاد گدا نتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.