۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۰

درد محبت درمان ندارد
راه مودت پایان ندارد

از جان شیرین ممکن بود صبر
اما ز جانان امکان ندارد

آنرا که در جان عشقی نباشد
دل بر کن از وی کوجان ندارد

ذوق فقیران خاقان نیابد
عیش گدایان سلطان ندارد

ایدل ز دلبر پنهان چه داری
دردی که جز او درمان ندارد

باید که هر کو بیمار باشد
درد از طبیبان پنهان ندارد

در دین خواجو مؤمن نباشد
هر کو بکفرش ایمان ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.