۴۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۰

از باد صبا در سر زلفش چو خم افتد
صد عاشق دلسوخته در بحر غم افتد

مشتاق حرم گر بزند آه جگر سوز
آتش بمغیلان و دخان در حرم افتد

در هر طرفت هست بسی خسته و مجروح
لیکن چو منت عاشق دلخسته کم افتد

چون قصهٔ اندوه فراق تو نویسم
گر دم بزنم آتش دل در قلم افتد

پیش لب ضحاک تو بس فتنه وآشوب
کز مار سر زلف تو در ملک جم افتد

هنگام سحر گر بخرامی سوی بستان
چون زلف کژت سرو سهی در قدم افتد

خم در قد چون چنبر خواجو فتد آن دم
کز باد صبا در سر زلف تو خم افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.