۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۲

بر سر کوی خرابات محبت کوئیست
که مرا بر سر آن کوی نظر بر سوئیست

دهنش یکسر مویست و میانش یک موی
وز میان تن من تا بمیانش موئیست

ابروی او که ز چشمم نرود پیوسته
نه کمانیست که شایستهٔ هر بازوئیست

مرهمی از من مجروح مدارید دریغ
که دلم خستهٔ پیکان کمان ابروئیست

گر من از خوی بد خویش نگردم چه عجب
هر کسی را که در آفاق ببینی خوئیست

ز آتش دوزخم از بهر چه می‌ترسانید
دوزخ آنست که خالی ز بهشتی روئیست

نسخهٔ غالیه یا رایحهٔ گلزارست
نکهت سنبل تر یا نفس گلبوئیست

هر که از زلف دراز تو نگوید سخنی
دست کوته کن ازو زانکه پریشان گوئیست

اگر از کوی تو خواجو بملامت نرود
مکنش هیچ ملامت که ملامت جوئیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.