۳۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۱

هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست
ضایع آن دیده که برطلعت زیبائی نیست

اگر از دوست تمنای تو چیز دگرست
اهل دل را به جز از دوست تمنائی نیست

ای تماشاگه جان عارض شهرآرایت
بجز از روی تو در شهر تماشائی نیست

ظاهر آنست که برصفحهٔ منشور جمال
مثل ابروی دلارای تو طغرائی نیست

در هوای گل رخسار تو شب تا سحرم
بجز از بلبل شوریده هم آوائی نیست

هر سری لایق سودای تو نبود لیکن
از تو در هیچ سری نیست که سودائی نیست

جای آن هست که بنوازی و دستم گیری
که به جز سایهٔ لطف تو مرا جائی نیست

نه که چون لعل شکر بار تو نبود شکری
که به هنگام سخن چون تو شکر خائی نیست

خواجو از عشق تو تا منصب لالائی یافت
همچو الفاظ خوشش لؤلؤ لالائی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.