۳۸۷ بار خوانده شده
عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیست
طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست
کس نمیبینم که مست عشق را پندی دهد
زانکه کس در دور چشم مست او مستور نیست
دور شو کز شمع عشق آتش بنزدیکان رسد
وانکه او نزدیک باشد گر بسوزد دور نیست
من به مهر دل به پایان میرسانم روز را
زانکه بی آتش درون تیرهام را نور نیست
ملک دل را تا بکی بینم چنین ویران ولیک
تا نمیگردد خراب آن مملکت معمور نیست
بزم بی شاهد نمیخواهم که پیش اهل دل
دوزخی باشد هر آن جنت که در وی حور نیست
رهروان عشق را جز دل نمیشاید دلیل
وانکه این ره نسپرد نزد خرد معذور نیست
تا نپنداری که ما با او نظر داریم و بس
هیچ ناظر را نمیبینم که او منظور نیست
چشم میگونش نگر سرمست و خواجو در خمار
شوخ چشم آن مست کورا رحم بر مخمور نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
طائران عشق را پرواز گه جز طور نیست
کس نمیبینم که مست عشق را پندی دهد
زانکه کس در دور چشم مست او مستور نیست
دور شو کز شمع عشق آتش بنزدیکان رسد
وانکه او نزدیک باشد گر بسوزد دور نیست
من به مهر دل به پایان میرسانم روز را
زانکه بی آتش درون تیرهام را نور نیست
ملک دل را تا بکی بینم چنین ویران ولیک
تا نمیگردد خراب آن مملکت معمور نیست
بزم بی شاهد نمیخواهم که پیش اهل دل
دوزخی باشد هر آن جنت که در وی حور نیست
رهروان عشق را جز دل نمیشاید دلیل
وانکه این ره نسپرد نزد خرد معذور نیست
تا نپنداری که ما با او نظر داریم و بس
هیچ ناظر را نمیبینم که او منظور نیست
چشم میگونش نگر سرمست و خواجو در خمار
شوخ چشم آن مست کورا رحم بر مخمور نیست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.