۵۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴

کو دل که او بدام غمت پای بند نیست
صیدی بدست کن که سرش در کمند نیست

با دلبری سمتگر و سرکش فتاده‌ام
کو را خبر ز حال من مستمند نیست

پر می‌زند ز شوق لبش مرغ جان من
عیب مگس مکن که شکیبش ز قند نیست

گویند صبر در مرض عشق نافعست
باری درین هوا که منم سودمند نیست

گر بند می‌نهی و گرم پند می‌دهی
هستم سزای بند ولی جای پند نیست

هر کس که سرو گفت قدت را براستی
او را معینست که همت بلند نیست

تا بسته شد ز عشق تو بر دل طریق عقل
در شهر کو کسی که کنون شهر بند نیست

گر رد کنی مرا نکند هیچکس قبول
زیرا که ناپسند تو کس را پسند نیست

خواجو مگر بزخم فراقت شود قتیل
ورنی ز ضرب تیغ تو او را گزند نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.