۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۳

هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست
کار هیچ آزاده‌ئی زین آسیا برگرد نیست

در جهان مردی نمی‌بینم که از دردی جداست
یک طربناکست برگردون و آنهم مرد نیست

گر نه بوی دوستان آرد نسیم بوستان
باد پندارش که آخر گنج باد آورد نیست

سرد باشد هر که او بی مهرروئی دم زند
چون دم مهر از دل گرمست از آنرو سرد نیست

درد دل را گفتم از وصلش دوا سازم ولیک
دردمندان محبت را دوا جز درد نیست

بی فروغ طلعتش گو مه ز مشرق بر میا
کامشبم پروای آن تنها رو شبگرد نیست

چون غبار هستیم بنشست گفتم روشنست
کز من خاکی کنون برهیچ خاطر گرد نیست

کی گمان بردم که هر چند از جهان خون می‌خورم
در جهان کس نیست کو خون منش در خورد نیست

تا نپنداری که خواجو با رخ زردست و بس
هیچ روئی نیست کز چرخ سیه رو زرد نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.