۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲

رخت خورشید را یات جمالست
خطت تفسیر آیات کمالست

هلال ارزانکه هر مه بدر گردد
چرا پیوسته ابرویت هلالست

خیالت بسکه می‌آید بچشمم
اگر خوابم بچشم آید خیالست

چو داند حال او کز تشنگی مرد
کسی کو برلب آب زلالست

بگو ای باغبان با باد شبگیر
که بلبل در قفس بی پر و بالست

نسیم نافه یا بوی عبیرست
شمیم روضه یا باد شمالست

مقیم ار بنگری در عالم جان
میان لیلی و مجنون وصالست

اگر در عالم صورت فراقست
بمعنی با تو ما را اتصالست

چرا وصل تو برخواجو حرامست
نه آخر خون مسکینان حلالست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.