۳۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸

گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست
گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست

گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند
گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست

گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر
گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست

گفتمش قد بلندت بصنوبر ماند
گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست

گفتمش خون جگر چند خورم در غم عشق
گفت داروی دلت صبر و غذایت جگرست

گفتمش درد من از صبر بتر می‌گردد
گفت درد دل این سوخته دلمان تبرست

گفتمش ناله شبهای مرا نشیندی
گفت از افغان توام شب همه شب دردسرست

گفتمش کار من از دست تو در پا افتاد
گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست

گفتمش کام دل خسته خواجو لب تست
گفت شک نیست که کام دل طوطی شکرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.