۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۷

ای لبت میگون و جانم می پرست
ما خراب افتاده و چشم تو مست

همچو نقشت خامهٔ نقاش صنع
صورتی صورت نمی‌بندد که بست

دین و دنیا گر نباشد گو مباش
چون تو هستی هر چه مقصودست هست

در سر شاخ تو ای سرو بلند
کی رسد دستم بدین بالای پست

تا نگوئی کاین زمان گشتم خراب
می نبود آنگه که بودم می پرست

مست عشق آندم که برخیزد سماع
یکنفس خاموش نتواند نشست

آنکه از دستش ز پا افتاده‌ام
کی بدست آید چو من رفتم ز دست

دل درو بستیم و از ما درگسست
عهد نشکستیم و از ما برشکست

باز ناید تا ابد خواجو به هوش
هر که سرمست آمد از عهد الست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.