۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۲

ایکه لبت آب شکر ریختست
بر سمنت مشگ سیه بیختست

نقش ترا خامهٔ نقاش صنع
بر ورق جان من انگیختست

ساقی از آن آب چو آتش بیار
کاتش دل آب رخم ریختست

با تو محالست برآمیختن
گرچه غمت با گلم آمیختست

در سر زلف تو ز آشفتگی
باز بموئی دلم آویختست

خانهٔ دل عشق بتاراج داد
عقل ازین واقعه بگریختست

خون دل از دیدهٔ خواجو مگر
عقد ثریاست که بگسیختست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.