۴۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۰

روی زمین و خون دلم نم گرفته است
پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است

اشکم چه دیده است که مانند خونیان
پیوسته دامن من پرغم گرفته است

مسکین دلم که حلقهٔ آن زلف تابدار
بگرفت و غافلست که ارقم گرفته است

انفاس روح می‌دمد از باد صبحدم
گوئی که بوی عیسی مریم گرفته است

چون جام می‌گرفت نگارم زمانه گفت
خورشید بین که ماه محرم گرفته است

همدم به جز صراحی و جام شراب نیست
خرم کسی که دامن همدم گرفته است

هر کو ز دست یار گرفتست جام می
روشن بدان که مملکت جم گرفته است

ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد
آری غریب نیست مگر کم گرفته است

خواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیست
جز دامن امید که محکم گرفته است

از وی متاب روی که مانند آفتاب
تیغ زبان کشیده و عالم گرفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.