۴۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۹

شوریده‌ئیست زلف تو کز بند جسته است
خط تو آن نبات که از قند رسته است

آن هندوی سیه که تواش بند کرده‌ئی
بسیار قلب صف‌شکنان کو شکسته است

گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست
ما را شبی مبارک و روزی خجسته است

هر چند نیست با کمرت هیچ در میان
خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته است

با من مکن به پستهٔ شیرین مضایقت
آخر نه شهر جمله پر از قند و پسته است

دانی که برعذار تو خال سیاه چیست
زاغی که بر کنارهٔ باغی نشسته است

من چون ز دام عشق رهائی طلب کنم
کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است

گفتم که چشم مست تو خونم بریخت گفت
یک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته است

خواجو چنین که اشک تو بینم ز تاب مهر
گوئی مگر که رشتهٔ پروین گسسته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.