۳۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶

منزل پیر مغان کوی خرابات فناست
آخر ای مغبچگان راه خرابات کجاست

دست در دامن رندان قلندر زده‌ایم
زانک رندی و قلندر صفتی پیشه ماست

هر که در صبحت آن شاخ صنوبر بنشست
همچوباد سحری از سر بستان برخاست

پیش آنکس که چو نرگس نبود اهل بصر
صفت سرو به تقریر کجا آید راست

گر نمی‌خواست که آرد دل مجنون در قید
لیلی آن زلف مسلسل به چه رو می‌پیراست

هر چه در عالم تحقیق صفاتش خوانند
چو نکو درنگری آینهٔ ذات خداست

گر چه صورت نتوان‌بست که جان را نقشیست
نقش جانست که در آینه دل پیداست

تلخ از آن منطق شیرین چو شکر نوش کنم
زانک دشنام که محبوب دهد عین دعاست

طلب از یار به جز یار نمی‌باید کرد
حاجت از دوست به جز دوست نمی‌شاید خواست

آنک نقش رخ خورشید عذاران می‌بست
چون نظر کرد رخ مهوش خود می‌آراست

گر توان حور پریچهره جدائی خواجو
تو مپندار که او یک سر موی از تو جداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.