۴۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴

گر نه مرغ چمن از هم نفس خویش جداست
همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست

آن چه فتنه‌ست که در حلقه ی رندان بنشست
وین چه شورست که از مجلس مستان برخاست

گر از آن سنبل گلبوی سمن فرسا نیست
چیست این بوی دلاویز که با باد صباست

تا برفتی نشدی از دل تنگم بیرون
گر چه تحقیق ندانم که مقام تو کجاست

شادی وصل نباید من دل سوخته را
اگرش این همه اندوه جدایی ز قفاست

به وصال تو که گر کوه تحمل بکند
این همه بار فراق تو که برخاطر ماست

محمل آن به که ازین مرحله بیرون نبرم
که ره بادیه از خون دلم ناپیداست

به رضا از سر کوی تو نرفتم لیکن
ره تسلیم گرفتم چو بدیدم که قضاست

چه بود گر به نمی نامه دلم تازه کنی
چه شود گر به خمی خامه کنی کارم راست

گر دهد باد صبا مژدهٔ وصلت خواجو
مشنو کان همه چون درنگری باد هواست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.