۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷

از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت
بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت

داروی درد محبت ترک درمان کردنست
دردی دردی بنوش ار زانک درمان بایدت

داده‌ئی خاتم بدست دیو و شادروان بباد
وانگه از دیوانگی ملک سلیمان بایدت

راه تاریکی نشاید قطع کردن بی‌دلیل
خضر راهی برگزین گر آب حیوان بایدت

از سر یکدانه گندم در نمی‌آری گذشت
وز برای نزهت دل باغ رضوان بایدت

راه دریا گیر اگر لؤلؤی عمانت هواست
دست دربان بوس اگر تشریف سلطان بایدت

حکم یونان یابد آنکش حکمت یونان بود
حکمت یونان طلب گر حکم یونان بایدت

دل بناکامی بنه گر کام جانت آرزوست
ترک مستوری بده گر عیش مستان بایدت

بی سر و سامان درآ خواجو اگر داری سری
وز سر سر در گذر گر زانک سامان بایدت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.