۳۹۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶

یاد باد آن روز کز لب بوی جان می‌آمدت
خط بسوی خاور از هندوستان می‌آمدت

هر زمان از قلب عقرب کوکبی می‌تافتت
هر نفس سنبل نقاب ارغوان می‌آمدت

چون خدنگ چشم جادو می‌نهادی در کمان
ناوک مژگان یکایک برنشان می‌آمدت

چون ز باغ عارضت هر دم بهاری می‌شکفت
هر زمان مرغی بطرف گلستان می‌آمدت

در چمن هر دم که چون عرعر خرامان می‌شدی
خنده بر بالای سرو بوستان می‌آمدت

چون جهان را برخ آرام جان می‌آمدی
از جهان جان ندا جان و جهان می‌آمدت

در تکلم لعل شیرینت چو می‌شد در فشان
چشمه‌های آب حیوان از دهان می‌آمدت

چون میان بوستان از دوستان رفتی سخن
گاه گاهی نام خواجو بر زبان می‌آمدت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.