۴۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵

طمع مدار که دوری گزینم از رخ خوب
که نیست شرط محبت جدائی از محبوب

چو هست در ره مقصود قرب روحانی
چه احتیاج بارسال قاصد و مکتوب

چو اتصال حقیقی بود میان دو دوست
کجا ز یوسف مصری جدا بود یعقوب

توقعست که از عاشقان بیدل و دین
نظر دریغ ندارند مالکان قلوب

چگونه گوش توان کرد بر خردمندان
گهی که عشق شود غالب و خرد مغلوب

ز صورت تو کند نور معنوی حاصل
دل شکسته که هم سالکست و هم مجذوب

ترا بتیغ چه حاجت که قتل جانبازان
کنی بساعد سیمین و پنجهٔ مخضوب

بیار جام و مکن نسبتم به زهد و ورع
که من به ساغر و پیمانه گشته‌ام منصوب

ببخش بر من مسکین که از خداوندان
همیشه عفو شود صادر و ز بنده ذنوب

دلا در ابروی خوبان نظر مکن پیوست
ز روی دوست بحاجب چرا شوی محجوب

گهی که جان بلب آرد درین طلب خواجو
کند بدیدهٔ طالب نگاه در مطلوب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.