۴۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶

دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب
بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب

رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند
لعل لبش می و جگر خستگان کباب

برمشتری کشیده ز مشک سیه کمان
برآفتاب بسته ز ریحان تر طناب

در بر قبای شامی پیروزه گون چو ماه
بر سر کلاه شمعی زرکش چو آفتاب

آتشن گرفته آب رخ وی ز تاب می
آبش نهان در آتش و آتش عیان ز آب

هم شمع برفروخته از چهره هم چراغ
هم نقل ریخته ز لب لعل و هم شراب

بنهاده دام بر مه تابان ز عود خام
و افکنده دانه برگل سوری ز مشک ناب

میزد گلاله بر گل و هر لحظه می‌شکست
برمن بعشوه گوشهٔ بادام نیم خواب

از راه طنز گفت که خواجو چرا برفت
گفتم ز غصه گفت ذهابا بلا ایاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.